نقطه. سرِ خط!

آغازها و پایان ها به هم گره خورده اند...

نقطه. سرِ خط!

آغازها و پایان ها به هم گره خورده اند...

سرِ خط...

اگر قرار باشد 50 سال زندگی کنم،

فردا می شود روزی که نیمی از عمرم را گذرانده ام

نقطه.

۰ نظر ۰۷ آبان ۹۴ ، ۲۲:۱۷

سرِ خط...

تو را به قدر آزادی، تو را به اندازه تمام آن ها که پای باورشان ایستادند و کشته شدند، دوست دارم

تو را به اندازه تک تک سنگ ریزه های فلسطین، به اندازه شن های توس، دوست دارم

تو را به قدر خستگی ها و شادی های کارگران سرزمینم دوست دارم

باورت نمی شود، اما... تو را مثل قطره های بخشنده باران، مثل گرمای خورشید دوست دارم

نقطه.

 

پ.ن: از روی دست همینگ وی؛ در "زنگ ها برای که به صدا درمی آیند"

۰ نظر ۲۶ شهریور ۹۴ ، ۱۳:۱۷

سرِ خط...

تا یک سال پیش حتی، هرگز گمان نمی کردم روزی برسد که با همه وجود دلم بخواهد از این سرزمین لعنتی بروم و فرار مغزها بشوم!

می گویند آن قدرها هم که فکر می کنی، اوضاع بد نیست.

بله! اوضاع، خیلی بدتر از آنی است که به نظر می رسد؛ خیلی اندوه بارتر و وحشت ناک تر

نقطه.

۰ نظر ۱۷ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۵۷

سرِ خط...

این روزها بیش تر از هر زمان دیگری دارم با همه وجودم حس می کنم که چه قدر تلخ و دردناک است شورانگیزترین احساسات مان، بهترین توانایی های مان و جذاب ترین علایق مان، از ما گرفته شود، تنها و تنها به خاطر جنسیت مان.

و من چه قدر بیزارم از این که تاوان دختر بودن م را می پردازم

نقطه.

۲ نظر ۲۲ تیر ۹۴ ، ۲۱:۴۳

سرِ خط...

ای کاش زن ها و شوهرها

اول مطمئن می شدند از این که هم دیگر را دوست دارند،

بعد تصمیم می گرفتند پدر و مادر شوند

نقطه.

۱ نظر ۰۶ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۸:۲۰